فرهنگی سیاسی اجتماعی |
|
تراب حقشناس و حسین روحانی، دو عضو سازمان مجاهدین خلق که وظیفه برقراری ارتباط با روحانیت و امام خمینی را برعهده داشتند، - نامهای مفصل از هاشمی رفسنجانی درپشتیبانی وتایید منافقین به امام خمینی که نسخهای از آن را خودم (تراب حق شناس )به نجف بردم. در این نامه نویسنده نه تنها از مجاهدین خلق بلکه از فدائیان خلق بهخصوص رفیق شهید مسعود احمدزاده) به خوبی یاد کرده حسین روحانی، دیگر رابط سازمان مجاهدین خلق با امام خمینی نیز درباره نظرات هاشمی نسبت به سازمان و امام و شکل صحیح مبارزه میگوید: «در سال ۱۳۵۴ همین آقای هاشمی رفسنجانی به رفیق تراب [حقشناس] در دمشق گفته بود، وضع در داخل کشور طوری است که حتی اگر آقای خمینی هم حرفی بزند، تا مجاهدین آن را تایید نکنند [فرمان امام] اجراشدنی نیست!» هاشمی درکتاب خود«ما در سال ۴۹ با دوستان همفکرمان تصمیم گرفتیم که یک حزب مخفی اسلامی تاسیس کنیم. برای توسعه مقدمات کار را انجام دادیم و هسته مرکزی را درست کردیم، کار شعبهها و تشکیلات فرعی را داشتیم آغاز میکردیم که مبارزه مسلحانه علیه رژیم محمدرضا پهلوی آغاز شد. جرقه اولی در سیاهکل از طرف کسانی شروع شد که بعدا به نام فدایی خلق شناخته شدند. چند ماه بعد در شهریور گروه دیگری کشف شد که آن گروه بعدا به نام مجاهدین خلق نامیده شدند. وقتی که گروه دوم کشف شد و خبر دستگیری گروهی از جوانان مسلمان منتشر گردید، بعضی از دوستان من مطرح کردند که باید از این گروه حمایت کرد و چیزهایی از آنها گفتند که من نمیدانستم. ما تصمیم گرفتیم که فعلا از آنها حمایت کنیم که در زندان، رژیم نتواند آنها را نابود کند و تبلیغات وسیعی که شروع شده بود را خنثی کنیم. قرار شد که جبهه پشتیبانی از آنها تشکیل شود. ما تا آن تاریخ چیزی را غیر از آن جمعی از جوانان مسلمان با صفات و خصوصیاتی که برادران میگفتند که گروه وسیعی داشتهاند و دستگیر شدهاند چیزی نمیدانستیم. البته مقر کارهای سیاسی فکری ما در مدرسه رفاه بود و در مدرسه رفاه خانمهایی کار میکردند که معلوم شد با آن گروه منتسب بودند و یکیشان همسر یکی از رهبران گروه بود، همسر محمد حنیفنژاد. این خودش باعث شد ما بیشتر در جریان کار آنها قرار بگیریم. یکی از کارهای ما این بود که نامهای به خارج بنویسیم و از گروههای خارج استمداد کنیم به کمک اینها بشتابند... [ساواک] من را آوردند قزلقلعه. در آنجا جمع زیادی از مجاهدین خلق و فداییان خلق و ستاره صبح و چه و چه، ۱۶ گروهی که اکثرشان میخواستند مسلح کار بکنند بودند و برای ما محیط جالبی بود برای آشنا شدن با افکار نو. من چندمین بار زندانم بود... این بار زندان برای ما جلوه دیگری داشت. اکثرا جوان نیرومند و پرخروش، پرجوش و شلوغ و برای اولین بار زندانها مملو از نشاط و شور و زندان در وضع دیگری و ما هم در شرایط جدید با این آقایان آشنا شدیم.»(۳) هاشمی در همکاری با آنها می گوید. شاید بتوان این اقدام را اولین اختلاف عملی هاشمی با امام خمینی و آیتالله مصباح دانست. هاشمی درباره ماجراهای پس از کشته شدن احمدرضایی در سال ۱۳۵۰ مینویسد: « موقعی که مرحوم احمد رضایی را شهید کردند.(۴) در قزل قلعه برای آنها فاتحه گرفتند و من در زندان برای آنها سخنرانی کردم که همان سخنرانی باعث شد که من را از قزل قلعه منتقل کردند به عشرتآباد. در آن سخنرانی از مقام شهید که صحبت میکردم روایتی نقل کردم که شهید وقتی که به زمین میافتد ملائکه به دستور خدا به استقبالش میآیند و با چه تشریفاتی او را میبرند و در بهشت جوار خدا با چه نعمتهایی، با حورالعین و ملائکه مقرب و انواع نعم منعم است. نکته ظریف اما پرمعنای این خاطره هاشمی، استفاده از تعبیر «شهید» برای احمد رضایی در نقل خاطره در سال ۱۳۶۰ و زمانی است که ماه ها از رودررویی منافقین با جمهوری اسلامی می گذرد و یکی از خواهران رضایی همسر موسی خیابانی نفر دوم مجاهدین خلق است. به تعبیر دیگر گویی هاشمی هنوز سخنان امام مبنی بر التقاطی بودن اندیشه مجاهدین خلق از ابتدا را قبول نکرده و تلویحا اقدامات گذشته خود را درست می داند. علیرغم این اختلافات در اصول، هاشمی در ادامه خاطراتش روند همراه شدنش با سازمان مجاهدین خلق را تعریف میکند. از این خاطرات مشخص میشود بخش عمده تاثیرپذیری هاشمی از مجاهدین مربوط به یکی از مقاطع زندان و همکلامی با مجاهدین است: من ۷ ماه زندان بودم. آمدم بیرون با تصمیم به این که از این آقایان [مجاهدین] تا به آخر حمایت کنم. همان روزهای اول که آمدم در قم تحصنی بود از طرف خانمها به نفع افراد این آقایان که زیر محاکمه بودند در منزل اقای شریعتمداری. من همسرم را فرستادم قم برای حمایت آنها...»(۶) مرور این خاطرات هاشمی میتواند دو نکته را روشن کند. اول این که سازمان مجاهدین خلق از بدو تاسیس و پیدایش دارای تفکرات التقاطی بود و این گونه نبود که در سالهای منتهی به انقلاب اسلامی تغییر ماهیت داده باشد. پیشینه گرایشهای التقاطی و فرصتطلبانه در سازمان مجاهدین خلق حتی به روزهای تاسیس سازمان نیز میرسید. به طور مثال در جزوه «استراتژی» که در سال ۱۳۵۱ منتشر شد و به رضا رضایی منتسب بود، تلفیق گرایشهای مارکسیستی و اسلامی اینگونه بیان شده بود: «هنر و خلاقیت پیشتاز در این است که محتوای واقعی فرهنگ انقلابی جهان (مارکسیسم لنینیسم) را در قالبهای از پیش موجود (اسلام) برای توده عرضه کند و یقین داشته باشد که این عمل انقلابی است که امکان یا عدم امکان این روش را اثبات خواهد کرد.» نکته دوم آن است که در ایامی که روحانیون درصدد ارتباطگیری با مجاهدین بودند، سازمان تفکرات التقاطی خود را بروز کرده بود و همان طور که آقای هاشمی اذعان کرده با علم به التقاطی بودن مجاهدینخلق و حتی بحث با آنها بر سر اصول اعتقادی، حاضر به تایید و همراهی با آنها شده است. این موضوع، به تنهایی تاییدی بر عملکرد امام خمینی و آیتالله مصباح در مواجهه با مجاهدین بود. هاشمی رفسنجانی در ادامه خاطراتش به این موضوع اشاره کرد که در سالهای اولیه همکاریاش مطلع شد که امام خمینی از نجف حاضر به تایید آنها نیست. با این حال هاشمی با خوشبینی و اعتمادی که به مجاهدین داشت، مشی امام خمینی را پی نگرفته و همکاری خود با مجاهدینخلق را ادامه داد. اگر در مبارزه با رژیم شاه، امام را معیار قرار دهیم به راحتی مشخص می شود چه کسی از خط صحیح مبارزه خارج و رویگردان شده و چه کسی بر مشی امام وفادار مانده است! کار به جایی رسید که هاشمی رفسنجانی برخی فعالیتهای مستقل نهضت اسلامی امام خمینی را به حالت نیمهتعطیل و تعطیل در آورد و با برطرف کردن تمامی موانع از سر راه سازمان مجاهدین خلق، بستر همواری برای رشد و اعتبار گرفتن مجاهدین در میان طیف مبارزین فراهم کرد: «آن سازمانی که خودمان تاسیس کرده بودیم، فکر کردیم اگر آن را ادامه بدهیم نیروها متفرق میشوند و بهتر این است که آن را تعطیل کنیم و بگذاریم که آن سازمان مبارزه مسلحانه مسلمانهای دیگر که همان مجاهدین بودند رشد کند. در ماههای اول مواجه شدیم با این که از نجف امام اینها را تایید نمیکند. شاید اوایل سال ۵۲ بود... آقای محمدعلی رجایی رابط من بود با اینها. ایشان خبر آورد که در نجف امام وقتی کتابهای اینها را خواندهاند به رابطشان فرموده است اینهایی که در این کتابها است، حرفهای دکتر تقی ارانی است. دکتر تقی ارانی یکی از ایدئولوگهای معروف حزب توده بود که هرچه مطلب فلسفی کمونیستها در ایران دارند -تا مدتی قبل لااقل- بهترینش مال دکتر تقی ارانی است. بعدیهایش هم خیلی مهم نیست. البته خوب چیزهای نوی هم هست اما اصول فکر را او در ایران رواج داده. امام فرموده بودند اینها که حرفهای دکتر تقی ارانی است. پس شما مسلمانها چه دارید و بعد آنها وحشت کرده بودند. هاشمی در ادامه توضیح میدهد که وی تا سال ۵۴ منتظر اسلامی شدن کتابهای مجاهدین بود که متوجه شد سازمان از افراد مارکسیست نیز عضوگیری کرده است و نهایتا سازمان مجاهدین خلق در سال ۵۴ اعلام میکند که ایدئولوژی خود را رسما به مارکسیسم تغییر داده است. هاشمی در این دوره نیز دستبردار نبود و پس از گفتوگوهای مفصل با مجاهدینی نظیر بهرام آرام و تراب حقشناس، وی از مجاهدین ناامید شده و از این مقطع تمامی همکاریهای خود را قطع میکند. اصرار آقای هاشمی رفسنجانی بر جلب حمایت شخصیتها برای سازمان مجاهدین خلق پیش از انقلاب اسلامی، موضوعی بود که به صورت یکی از مشهورات دوران مبارزه در میان فعالان نهضت درآمده بود، چنانکه در جلد ضمیمه خاطرات پیش از انقلاب آقای رفسنجانی که به پرونده ساواک ایشان اختصاص دارد، در یک سند ساواک متن کامل نامه آقای هاشمی به امام برای جلب حمایت ایشان از سازمان مجاهدین خلق درج شده است. در بخشی از آن نامه آمده بود: «بدون کوچکترین تردید بپذیرید که نهضت مقاومت مسلحانه و اقدامات پارتیزانی ایران کاملا حقیقی، ریشهدار، اصیل و متکی به جوانان فداکار و پاک و بیآلایش است و دامنه آن به قدری وسیع و همهجانبه است که به موجب اطلاعات موثق تاکنون حدود ۷۰۰ نفر از پارتیزانها و گروههای وابسته به آنان دستگیر شدهاند و نهضت با این همه زندانی و تلفات به صورت روزافزون در توسعه است و هر روز در تهران و شهرستانها حوادث مهمی رخ میدهد. مهم این که اکثریت نزدیک به تمام این گروه، تحصیلکرده و شاغل هستند. ضمنا برخلاف ادعای دستگاه تاکنون سند محکمی به دست نیامده که این نهضت ریشه مارکسیستی و کمونیستی داشته باشد. از جوانان مسلمان و متدین هم خیلی سراغ داریم که به این جرم دستگیر شدهاند و جمعی از آنها که اعدام شدهاند در ساعات پیش از اجرای حکم اعدام جلسه دعا و قرآن و توجه به خدا داشتهاند. در زندان به تازگی گروه دیگری به دام دستگاه افتادهاند که به کلی بر اساس اسلام و مذهب تشکیلاتی داشتهاند و گویا حدود ۴۰ نفر تاکنون دستگیر شدهاند و دستگیریها ادامه دارد. اینها جوانان مسلمان، تحصیلکرده، فداکار، مومن، پاک، متعبد و آشنا به معارف اسلام و جهانبینی اسلام و صددرصد مذهبی و تا آنجا که ما اطلاع پیدا کردهایم، خالی از نقاط ضعف هستند، بیشتر مهندس، دکتر، قاضی و دبیر و تقریبا همگی دارای شغلهای مهم و حساس بودهاند و هستند. گویا بعضی از اینها با شما آشنا و احیانا مرتبط هم باشند. گرچه دستگیری جمعی از آنها مایه تاسف است، کشف این مطالب به مبارزات مذهبیها اعتبار و ارج داده. اگر ممکن باشد [و] صلاح بدانید، اقدامی جهانی برای نجات این گروه مجاهد و مومن بفرمایید که در داخل و هم در خارج تایید و تقویت اینها محسوب شود، خیلی موثر و باارزش خواهد بود.» با بررسی سیر برخورد هاشمی رفسنجانی با سازمان مجاهدین خلق پیش از انقلاب و مقایسه آن با برخورد امام خمینی، تفاوتها و اختلافات عمیق و ریشهداری در این برخوردها مشاهده میشود. همین تفاوتها در تعریف عبارت «مبارزه» نیز به چشم میآید. مبارزه در نگاه آقای هاشمی با عملزدگی و اقدامات پرسر و صدا عجین شده است، حال آن که امام معتقد بود مبارزه از مسیر آگاهیبخشی به مردم و آماده کردن اذهان جامعه عبور میکند. این اختلافات منجر شد تا آقای هاشمی در سازمان مجاهدین خلق ذوب شود و تمام روحانیون از جمله امام خمینی و آیتالله مصباح را برای این همکاری بسیج نماید ولی در نقطه مقابل امام خمینی و آیتالله مصباح حاضر نشوند با مجاهدین ذرهای همکاری و همراهی کنند؛ آقای هاشمی مجاهدین خلق را «جوانان مسلمان، تحصیلکرده، فداکار، مومن، پاک، متعبد و آشنا به معارف اسلام و جهانبینی اسلام و صددرصد مذهبی و خالی از نقاط ضعف» بداند و امام خمینی آنها را «مادیگرا، فریبنده و منافق» خطاب کنند. در نهایت هم سادگی جناب آقای هاشمی رفسنجانی و برخی همفکرانشان در حمایت از مجاهدین خلق هچ سود و فایده ای نصیب نهضت و جریان مبارزه نمی کند و آنها ذره ای به سمت انقلاب جذب نمیشوند. بلکه تنها نتیجه آن همان سخن امام یعنی «فریب خوردن» و سوء استفاده از عناصر مبارز است. نکته پایانی این است که افراد زیادی از پیروان امام خمینی در برههای از تاریخ پیش از انقلاب اسلامی در دام فریب مجاهدین خلق افتادند، لیکن پس از آگاهی از نقاب نفاق، از سازمان رویگردان شدند و کلیه همکاریهای خود را قطع کردند. در این میان بجز معدود افرادی، هیچ یک از این افراد، دیگران را متهم نکردند که چون به مجاهدین نپیوستند، انقلابی نیستند و با مبارزه مخالف بودند. اقدامات پرسر و صدا و عملگرایی نشانی از حرکت صحیح نیست و افرادی که با این رویکرد پیش رفتند، دلیل بر مبارزه صحیح آنها نیست. در پایان باید یادآور شد که ملاک صحیح بودن مسیر مبارزه تنها و تنها خط امام خمینی است و حالا بهتر می توان قضاوت کرد چه کسانی از مبارزه به سبک امام خمینی رویگردان شده و چه کسانی بر مشی مبارزاتی ایشان وفادار ماندند... (۴) احمد رضایی از اولین کشتهشدگان سازمان مجاهدین خلق بود که از قضا رده تشکیلاتی بالایی نیز داشت. بسیاری از آموزههای التقاطی سازمان منسوب به احمد رضایی است و شهید دانستن وی از جانب آقای هاشمی جای تامل دارد. آقای هاشمی در قسمت دیگری از این خاطرات، رضا رضایی دیگر عضو التقاطی سازمان مجاهدین خلق را نیز شهید خطاب میکند. ماجرای حمایت مسعود رجوی، رییس گروهک تروریستی منافقین در اردیبهشت سال ۹۲ از حضور آقای هاشمی در انتخابات ریاست جمهوری نظرات شما عزیزان: |